برای زندگی در زمین . بوته گلی کافی بود وقتی که شکوفه می دهد در سکوت . آرام و عمیق . ومن نابینای راه گم کرده . اینهمه لیلای عاشق را نمی دیدم از وقتی که چشمانم را بستم و دستانم را شستم یا چشمانم را شستم و دستهایم را بستم . و ذهنم را خانه تکانی کردم در زمینی دیگر ساکن شده ام . که پر از لیلاست آرام شده ام .وسیع .به وست کهکشان.
راه خانه ام را گم کرده بودم سالها . اکنون کم کم به خاطر آورده ام . به گمانم از زندان خودم آگاه شده ام . .دیگر زندانبانان و زندانی های کنارم کاری ندارم برای رهایی از هر آنچه که اسیرش بودم آرام آرام گام بر می دارم من اکنون می دانم اینجا زمین است و من مسافری کوتاه مدت . .آمده ام تا اینجا خودم را به یاد بیاورم .همین . باید از بند تمام زمین و زمینی های دور برم خلاص شوم .
درباره این سایت